روژين جيگرروژين جيگر، تا این لحظه: 20 سال و 2 ماه و 29 روز سن داره

در انتظار ورود فرشته نازي كه بهشت خدا رو ترک مي كنه و زمینی مي شه.

شعر از خود روژين

ماه پيش وقتي از سركار به منزل رفتم ديدم روژين شعري نوشته اون رو نصب كرده رو در اتاقش خيلي محتواي قشنگي داشت انگار كه با حرفهاش يه هشداري به مامان و باباييش داشت مي داد . تا چند روز هر موقع از كنار اتاقش مي گذشتم چشمم به اون شعر مي افتاد و مي ايستادم و مي خوندم خيلي برام جالب بود كه روژين عزيزم حرف دلش رو انجوري برام بازگو كرده بود و از اينكه استعداد شعر گفتن درون دختر عزيزم ، فرشته نازنينم داره رشد مي كنه خيلي خوشحال بودم واسه همين تصميم گرفتم كه امروز اين شعر رو تو وب سايت عزيزم بزارم تا وقتي بزرگ شد ببينه همه ي كارهايي كه انجام مي ده چقدر واسه مامان و باباش مهمه . نازنينم ، نور چشم بابايي و نفس من اميدوارم در تمام مراحل زندگيت موفق باشي ...
19 شهريور 1392

رفتيم سد طالقان

يكشنبه شب 10شهريور ماه به اتفاق روژين و بابايي روژين سه تايي رفتيم فرديس خونه ي عموي روژين . تصميم بر اين بود كه شب بمونيم اونجا و صبح به همراه خانواده عموي روژين جون بريم سد طالقان شب ساعت 11.30 رسيديم خونه ي عموي روژين جون من . عزيز من و بهانه ي زندگي من و بابايي . خلاصه اينكه شب خوابيديم و صبح بعد از صبحانه همگي باهم رفتيم سد طالقان ساعت 2 بعد از ظهر بود رسيديم اونجا تا جابه جا بشيم شد ساعت 3 . بچه ها كمي باهم بازي كردند و بعد بساط نهار و چيديم و جاتون خالي نهار خورديم بعد از نهار روژين و نويد به همراه عموي روژين رفتند كنار سد  به قول روژين كنار ساحل . به روژين خيلي خوش گذشته بود چون عزيز دل من و نورچشم بابايي عاشق طبيعت و آب و ...
12 شهريور 1392

رفتيم دركه

چند وقتي بود كه روژين عزيزم دوست داشت كه بره كوه . ديروز تصميم گرفتيم كه بريم من و روژين همراه با پدرش ساعت 10 صبح سه تايي رفتيم دركه . اصلا فكرش رو نمي كردم كه روژين جونم اينقدر خوب همراه با ما بياد كوه حدود سه ساعت بالا رفتيم و كمي استراحت كرديم و از ايستگاه آب ذغال چال برگشتيم پايين . ديگه چيزي نمونده برسيم پايين كوه كه عسل ماماني نور چشم بابايي ابراز خستگي كرد خلاصه اينكه ساعت شش و نيم غروب بود كه رسيديم پايين . موقع برگشت زندگيه مامان و بابايي گفت كه گرسنه اش شده نزديكهاي پايين رسيدن غذا خورديم و اومديم پايين وقتي غذا خوردنش رو مي ديدم لذت مي بردم چون روژين اصلا با غذا خوردن ميونه اي نداره ولي ديروز واقعا لذت بخش بود وقتي اون مدلي داشت ...
9 شهريور 1392

عروسي فرهاد

دوشنبه نيمه شعبان ما به همراه مجيد جون پسر خاله روژين رفتيم زنجان عروسي فرهاد بود . ظهر رسيديم اونجا ناهار خورديم و رفتيم طبقه بالا براي حاضر شدن . روژين فقط ناراحتيش عين بود كه موهاش مي خواد چه مدلي بشه و چه جوري مي شه موهاش رو سه شوار كشيدم و لختش كردم بعدش هم جلوي موهاش رو به صورت تلي بافتم . موهاش خيلي خوشگل شده بود بعد از اينكه كارش تموم شد تازه شروع كردم واسه آماده شدن خودم . بعد خاله روژين اومد و باهم حاضر شديم و حميد پسرخاله روژين مارو رسوند سالن . اونجام روژين عزيزم همراه با بچه هاي ديگه فقط مي رقصيد . همه محو رقصيدن روژين شده بودند و فكر مي كردند كلاس رقص مي ره . خلاصه اينكه اين چند روزه به روژين خيلي خوش گذشته بود و فقط مي رقصيد ....
5 تير 1392

عروسي دايي علي

ديشب عروسي دايي علي روژين جون بود خيي خوشحال بود .ديروز ظهر باهم رفتيم آرايشگاه . موهاش رو آرايشگر درست كرده بود موهاش خيلي ناز شده بود غروب باهم رفتيم آتليه و عكس گرفتيم بعد هم كه رفتيم سالن . از وقتي كه رسيد سالن جيگر مامان و بابايي مي رقصيد تا موقعي كه مراسم تموم شه . روژين عزيزم همراه با دخترداييش مليكا ديگه سنگ تموم گذاشته بودند و بي وقفه فقط مي رقصيدند .     ايشالله كه هر دوتاتون پاينده باشيد        ...
31 خرداد 1392

ششمين عيد زندگيه مامان و بابايي

روژين ، جيگر مامان و بابايي خيلي ناز شده ماشاءالله جيگر شده عاشقشم  وسطهاي اسفند تو مهدشون واسه عيد جشن گرفتند و ازشون عكس نوروز گرفتند شش ساله كه زندگي ما يه رنگ و بوي ديگه داره عيدامون قشنگ تر شده . روزها و ماههامون زيباتر و دلنشين تر شده . اميدوارم همه اونايي كه آروزي داشتن بچه رو دارند خدا اين نعمت بزرگ رو بهشون هديه كنه خيلي حس خوبيه پدر يا مادر شدن . نوروز 1388 ...
2 فروردين 1388
1